حس های چند گانه زنبور عسل

به خیال این که در ما انسان ها پنج حس وجود دارد و ما آن ها را حواس پنجگانه نامیده ایم نباید تصور کنیم که سایر حیوانات هم فقط همین 5 حس را دارند.

بررسی این مطلب در زنبور عسل، همان طوری که بعداً شرح خواهم داد، خلاف این موضوع را ثابت می کند. تحقیق درباره حس های مختلف زنبور عسل در قرن اخیر و در آزمایشگاه های مختلف جهان زیاد انجام گرفته و بسیاری از نکات تاریک را برایمان روشن کرده است.
امروزه قادریم در مورد بعضی از حواس زنبور عسل به ویژه حس بینایی و تشخیص رنگ های مختلف اظهار نظرهای قطعی کنیم. به کمک آزمایش های مختلف وضعیت و قدرت بعضی دیگر از حواس زنبور عسل مثل حس بویایی و شنوایی و لامسه و غیره ... برایمان تا اندازه زیادی روشن شده و به علاوه و فهمیده ایم که در زنبور عسل حواسی وجود دارند که در ما دیده نمی شوند.
زنبور عسل، شبانه روز را مثل انسان به 24 ساعت تقسیم و برنامه ی کارش را مطابق آن تنظیم کرده است. در آزمایش های زمان شناسی، شبانه روز را مثلاً به 18 یا 32 ساعت و غیره .. تقسیم کرده و طبق آن به بررسی وضع زنبورها پرداخته شد، اما همیشه نتیجه با شکست مواجه شده است. تنها زمانی موفق شدیم که شبانه روز را به 24 ساعت تقسیم کردیم.

در این فصل سعی می شود که نتایج بررسی های 7 حس زنبور عسل به طور مختصر و مفید، به طریقی که فهمش برای همه آسان باشد شرح داده شود. این حس ها عبارتند از:
1 ـ حس بینایی 2 ـ حس بویایی 3 ـ حس چشایی 4 ـ حس گرماسنجی 5 ـ حس وقت شناسی 6 ـ حس شنوایی 7 ـ حس لامسه

1 ـ‌ حس بینایی :
بینایی زنبور عسل به وسیله ی 5 عدد چشم تأمین می گردد. 2 چشم مرکب در دو طرف سر و 3 چشم ساده و بسیار ریز که بین دو چشم مرکب و در وسط پیشانی قرار دارند. درباره این 3 چشم و طرز فعالیت آن ها هنوز چیزی معلوم نشده ولی ساختمانشان بسیار ساده و خیلی ابتدایی است، به طوری که باید معتقد شویم که حداکثر قادرند به زنبور بفهمانند که نور از کدام سمت می آید و یا خورشید در کدام سمت قرار دارد.
کار بینایی اصلی به عهده دو چشم مرکب است. هر چشم ملکه و کارگر از 5000 و هر چشم زنبور نر از 10000 چشم منفر تشکیل می شود. هر یک از این چشم ها را یک چشم ساده و مجموعه را یک چشم مرکب می نامند، هر چشم ساده به تنهایی مثل دوربین فیلمبرداری قادر است فقط مقدار بسیار کوچکی از محیط خود را ضبط و تجسم کند ولی همه ی چشم ها با هم محیط های کوچک را موزائیک وار در مغز زنبور کنار هم گذاشته و وی را قادر به دیدن یک محیط نسبتاً وسیع می کند.
قدرت دید زنبور عسل بسیار بد است و اجسام را مثل انسانی می بیند که خیلی نزدیک بین بوده و عینک را از روی چشم ها برداشته باشد. بنابراین قدرت بینایی انسان خیلی قوی تر و بهتر از قدرت دید چشم های زنبور عسل است. به طور کلی چشم های انسان اجسام را حدود 80 بار دقیق تر از چشم های زنبور عسل می بیند.
چشم های زنبور عسل قادر به تشخیص تعدادی از رنگ ها که چشم های ما آن ها را می بیند نمی باشد ولی از طرف دیگر وی تعدادی از رنگ ها را تشخیص می دهد که چشم های ما قادر به دیدن شان نیستند. به طور کلی چشم های انسان طول موج های بین 400 تا 800 میلی مو را می بیند ولی چشم های زنبور عسل طول موج های 300 تا 650 میلی مو را تشخیص می دهد. معنی این موضوع این است که زنبور عسل قادر نیست رنگ قرمز را تشخیص دهد، حال آنکه انسان به راحتی آن را می بیند ولی وی رنگ و شاید رنگ های ماوراء بنفش را که برای انسان فقط یک رنگ خیالی است و چشم هایش قدرت دید و جذب آن را اصلاً ندارد، به وسیله ی چشم های زنبور عسل جذب و برایش یک رنگ و یا حتی یک سلسله از رنگ های واقعی است.
زنبور، ماوراء بنفش را به صورت رنگ هایی می بیند که چشم های ما حتی قادر به تصور آن نیز نمی باشند. به طور کلی رنگ هایی را که چشم های زنبور عسل قادر به تشخیص آن ها می باشد عبارتند از نارنجی، زرد، سبز، سبزآبی، آبی، آبی بنفش و ماورا بنفش. بین این رنگ ها، وی نارنجی و زرد و سبز را به زحمت از یکدیگر تشخیص می دهد. بر عکس ماورا بنفش را خیلی راحت از همه ی رنگ ها تشخیص می دهد. در بین رنگ گل ها، آبی و زرد برای زنبور عسل خیلی واضح بوده و آن را جذب می کنند، در صورتی که به گل های قرمز رنگ توجهی ندارند و معمولاً هم رویشان نمی نشیند. گل شبدر قرمز به چشم ما قرمز است ولی در حقیقت مخلوطی است از رنگ های قرمز و آبی. چشم های ما رنگ قرمز و چشم های زنبور عسل رنگ آبی آن را جذب می کند. بدین طریق ما این گل را قرمز و زنبور عسل آن را آبی می بیند. اما گل خشخاش قرمز یا شقایق که باعث تعجب دانشمندان زنبورشناس شده بود. چون دانشمندان ملاحظه کردند که با وجود اینکه زنبور قادر به تشخیص رنگ قرمز نیست و معمولاً آن را خاکستری و اگر قرمز تیره باشد آ» را سیاه می بیند و به همین دلیل هم روی گل های قرمز رنگ نمی نشیند ولی استثنائاً روی گل خشخاش با وجود قرمز تند بودن رنگ آن، نشسته و از آن گرده گل به فراوانی جمع و به کندو حمل می کند. این استثناء دانشمندان را تحریک به بررسی و تحقیق کرد. آن ها با استفاده از اسپکتروسکوپ ثابت کردند که نوری که از خورشید بر روی گل برگ های قرمز رنگ خشخاش می تابد، مقدار زیادی اشعه ی ماوراء بنفش یعنی نورهایی با طول موج های بین 300 تا 400 میلی مو از خود منعکس می کنند و چشم های زنبور که در مقابل رنگ های ماوراء بنفش حساسند آن ها را دریافت و جذب می کنند. بدین طریق همان گل خشخاش که رنگش در چشم ما قرمز تیره است، زنبور آن را به رنگ ماوراء بنفش می بیند.
تعجب نکنید اگر گفته شود که تعداد زیادی از گل های سفید رنگ در طبیعت را زنبور عسل رنگی می بیند. این موضوع ادعا نیست بلکه حقیقتی است بررسی شده که باعث آن می گردد که دنیای رنگی ما با دنیای رنگی زنبور عسل تفاوت بسیاری داشته باشد.
از آنچه تاکنون درباره ی طرز دیدن رنگ ها به وسیله ی زنبور گفته شد زنبوردار می تواند این نتیجه ی جالب را بگیرد که هرگاه خواست کندوهایش را رنگ کند تا زنبور هنگام فعالیت و آوردن بار بتواند به راحتی کندویش را تشخیص دهد، هرگز دو کندوی رنگ شده به رنگ های سیاه و قرمز تیره را پهلوی هم نگذارد. چون زنبور هر دو را سیاه می بیند و هنگام بازگشت نمی تواند آن ها را از یکدیگر تشخیص دهد. برای رنگ کردن کندوها بهترین و واضح ترین رنگ ها از چشم زنبور عسل عبارتند از: زرد، آبی، سیاه و سفید. امروزه هم عملاً در تمام زنبورداری های دنیا از همین 4 رنگ برای رنگ کردن کندو استفاده می شود.
تنها بجای سیاه از رنگ قرمز استفاده می شود که برای زنبور عسل فرقی هم ندارد.
خورشید برای زنبور عسل تنها سرچشمه ی گرما و نور نیست، بلکه وسیله ی مهمی برای جهت یابی نیز می باشد. یعنی قبله نمای وی هم هست. این موضوع حتی در مواقعی که خورشید زیر ابرهای نه چندان ضخیم پنهان باشد صادق است، چون که وی خورشید را از زیر ابرها هم می تواند ببیند. دلیلش هم این است، هنگامی که خورشید زیر ابر رفت از لابلای ابرها مقدار زیادی از اشعه های ماورا بنفش خود را عبور می دهد و ما می دانیم که چشم های زنبور عسل در مقابل این اشعه بسیار حساس بوده و آن را به سهولت جذب می کند و در نتیجه محل خورشید را از محل نفوذ اشعه ی نامبرده دقیقاً تشخیص می دهد.

2 ـ حس بویایی :
هرگاه در باغی که در آن انواع گل ها وجود دارند به پرواز زنبورها توجه کنیم خواهیم دید که زنبوری که مشغول مکیدن شهد است فقط روی یک نوع از گلها می نشیند و به انواع دیگر گل های همان باغ اصلاً توجهی ندارد، وقتی که از روی گل بلند شد دوباره روی یکی دیگر از همان نوع گل یا شکوفه می نشیند. به طور مثال اگر در باغی شکوفه های گلابی و سیب و گیلاس و هلو وجود داشته باشد، زنبوری که مشغول مکیدن و جمع آوری شهد از روی شکوفه های گیلاس باشد شکوفه های گلابی و سیب و هلو را نادیده گرفته و فقط از روی یک گل گیلاس بر روی گل گیلاس دیگر پرواز کرده و منحصراً شهد گل های گیلاس را می مکد. نتیجه اش هم همان طور که بارها در همین کتاب گفته شد تلقیح شدن گل های گیلاس و در آخر ازدیاد محصول گیلاس است. وی تا زمانی که آخرین گل گیلاس را تلقیح نکرده باشد کاری به کار سایر شکوفه های دیگر ندارد. تنها زمانی پرواز بر روی گل های دیگر مثلاً هلو را شروع می کند که آخرین گل گیلاس را بارور کرده باشد. اصلاً شغل اصلی زنبور عسل بارور کردن گل ها است که در مقابل انجام این کار فوراً مزدش را به صورت شهد از وی دریافت می دارد.
این یک قاعده و قانون دو جانبه ای است که طبیعت به صورت وظیفه برای زنبور عسل معین کرده. زنبور گل ها را بارور می کند. گل ها هم شهد و گرده را که تنها غذای زنبور عسل است به وی می دهند تا بتواند از آن خورده و زنده بماند. از این هم بالاتر رنگ های مختلف گل ها به خاطر این نیست که طبیعت را برای ما آدمیان زیبا و قشنگ جلوه دهد، بلکه تنها و تنها برای جلب حشرات و به خصوص زنبور عسل است. همه ی گل های رنگی به خاطر آن به وجود آمده اند که به کمک رنگ هایشان حشرات را به سمت خود جذب کرده و بارور شده و تولید نسل کنند.
پیش از این خوانده اید که قدرت بینایی زنبور عسل ضعیف است ولی حال باید اضافه کنیم که قدرت تشخیص رنگ هایش خوب بوده و اگر در جمع آوری شهد نقصی وجود داشته باشد، حس بینایی رنگی و حس بویایی او این نقص و کمبود را جبران می کنند. حس بویایی زنبور قادر به تشخیص انواع و اقسام گل ها و شهدشان از یکدیگر است.

3 ـ حس چشایی :
می دانیم که غذا و خوراک زنبور عسل بسیار محدود بوده و از شهد و گرده گل منحصراً تشکیل می گردد. بنابراین باید حدس زد که حس چشایی وی نیز ضعیف است، چون طبیعت از نعمت های خوردنی فراوان خود فقط همین 2 نوع غذا را در اختیارش گذاشته که برای رشد و زندگی زنبور عسل کافی نیز هست. اما در عمل وضع به طریق دیگری است. حس چشایی زنبور عسل طوری است که مثل انسان قادر به تشخیص مزه های شیرین. ترش. تلخ و شور است. حس چشایی شیرینی وی از انسان ضعیف تر می باشد. هرگاه در یک لیتر آب 20 گرم شکر مخلوط کنیم برای پروانه ها و ماهی ها و انسان شیرین ولی برای زنبور عسل بی مزه خواهد بود. البته این کار نیز حکمت خودش را دارد. چون این وضع باعث شده تا:
الف ـ زنبورعسل دنبال شهدهایی که کمتر مواد قندی دارند نرفته و تنها در جستجوی شهدهای  غلیظ باشد. در نتیجه انرژی که وی برای حمل هر کیلو عسل به کندو صرف می کند خیلی کمتر می شود.
ب ـ ‌تبدیل کردن شهد غلیظ به عسل نیز به زمان و انرژی کمتری نیاز دارد که این هم به نفع زنبور عسل است.
ج ـ بدین طریق وی قادر است که در واحد زمان مقدار عسل زیادتری به کندویش بیاورد.
بد نیست که این موضوع را نیز در اینجا متذکر شوم که قوی ترین حس چشایی مزه شیرین را پروانه ها دارند.
بیش از 25 نوع از قندها در دهان ما شیرین و از نظر زنبورعسل بی مزه اند. به طور مثال قند فروکتوز در دهان زنبور عسل شیرین و قند ساکارین بی مزه است. در صورتی که هر دوتایشان در دهان انسان شیرین و حتی به یک اندازه شیرینند. اگر مقدار زیادی ساکارین را با آب مخلوط کرده و در اختیار زنبور قرار دهید، هر اندازه گرسنه هم باشد باز از آن نمی خورد. چونه در ذائقه اش چیزی جز آب خالص حس نمی کند. قندهای موجود در شهد گل هایی که مورد استفاده ی زنبور عسل هستند، همگی از انواعی تشکیل شده اند که از نظر وی شیرنند. مقدار قند موجود در شهد گل ها متفاوت بوده و معمولاً بین 25 درصد تا 75 درصد می باشد. هر چه مقدار درصد قند شهد زیادتر باشد، زنبور عسل زودتر به سمتش جلب می شود.
حس چشایی مزه تلخ در زنبور عسل خیلی ضعیف است. به طوری که هرگاه در شربت آنقدر مواد تلخ کننده مثل کنین مخلوط کنید که از نظر انسان تلخ و غیر قابل خوردن باشد، زنبور آن را بدون احساس کوچک ترین ناراحتی خورده و یا به کندویش حمل می کند.

4 ـ‌ حس گرماسنجی :
قدرت سنجش گرما در زنبور عسل بسیار قوی و دقیق کار می کند. اگر آن را با قدرت گرماسنجی انسان مقایسه کنیم، باید معتقد شویم که این حس را در انسان ضعیف و ناقص است. در حالی که بدن ما قادر به درک و تشخیص پایین و بالا رفتن 2 درجه سانتیگراد در طبیعت نیست و نمی تواند آن را حس کند، زنبورعسل می تواند تغییرات 2/0 درجه سانتیگراد گرما را دقیقاً تشخیص دهد.
زنبور عسل مثل همه ی حشرات جزء حیوانات خونسرد بوده و در مقابل تغییرات جوی بی دفاع است و نمی تواند بدنش را با وضع گرما یا سرمای ایجاد شده در محیط تطابق دهد. به همین دلیل اگر هنگام سرد شدن ناگهانی هوا نتواند خود را به کندویش برساند تلف خواهد شد. گو این که وی قادر است گرما را به کمک حس سنجش گرمایش دقیقاً اندازه بگیرد ولی این اندازه گیری هرگز به کار تنظیم گرمای بدن خودش نمی خورد و فقط برای آن است که گرمای داخلی کندو و به ویژه گرمای مورد نیاز نوازادنش را که بین 5/34 تا 5/35 درجه ی سانتیگراد است تنظیم کند تا به آن ها (که در حال رشد بوده و احتیاج به این گرما آن هم به طریقی که همیشه ثابت بماند دارند)، آسیبی نرسد. پایین آمدن گرما از مقدار فوق باعث طویل تر شدن دوره رشد نوزادان گشته و پس از پایان دوره رشد، زنبورها اغلب با شکل های غیر طبیعی و یا ناقص به دنیا می آیند. بالا رفتن حرارت داخلی کندو باعث مرگ فوری لاروها و نوزادان می گردد.
هرگاه هوای داخل کندو سرد شود زنبورها نخست مقداری عسل می خورند و آن گاه کنار یکدیگر تنگ و پهلو به پهلو چسبیده و روی لاروها جمع می شوند، سپس با لرزاندن عضلاتشان هر زنبور مقدار کمی گرما تولید می کند که البته گرمای تولید شده به وسیله ی همه ی زنبورهای یک کندو نسبتاً زیاد و یا کافی برای ایجاد تعادل گرمایی در کندو و گرم کردن لاروها و نوزادان خواهد بود.
هرگاه برعکس حالت قبل، هوای داخل کندو گرم تر از 5/35 درجه باشد، زنبورها روی قاب ها ایستاده و با حرکت دادن سریع بال هایشان، مثل بادبزن، هوای داخلی را به جریان انداخته و آن را به خارج از کندو می فرستند تا هوای خنک تر بیرون به داخل کندو بیاید و محیط داخلی آن را تا مقدار مطلوب یعنی حدود  35 درجه سانتیگراد پایین آورد. اگر این کار هم برای پایین آوردن گرمای داخلی کندو کافی نبود، عده ای به خارج از کندو پرواز کرده و مقداری آب با خود به داخل کندویشان حمل می کنند و با پاشیدن یا پف کردن آب با فشار زیاد به صورت ذرات خیلی ریز در  داخل کندو و در عین حال روی موم ها ایستاده پر زده، مثل کولرهای آبی، گرمای داخلی کندو را پایین می آورند. بدین طریق ملاحظه می گردد که این موجودات کوچک و اجتماعی قادرند مثل ترموستات الکتریکی عمل کنند. یعنی به محض این که گرمای داخلی کندو از 5/34 درجه سانتیگراد پایین تر رفت و یا از 5/35 درجه تجاوز کرد، خود به خود به کار افتاده و آن را به حد مطلوب که همان 5/34 تا 5/35 درجه است می رسانند و در تمام بهار و تابستان و قسمتی از پاییز در همان حدود ثابت نگه دارند.
مرکز اصلی حس گرماسنجی زنبورها سلول های ویژه ای هستند که در شاخک هایشان می باشند و به وسیله ی تعدادی عصب با مغز در ارتباطند و بدین وسیله مغز دایماً از مقدار گرما در داخل کندو و مخصوصاً در نزدیکی های لاروها و نوزادان آگاه گشته و در صورت لزوم دستورهای لازمه برای ثابت نگه داشتن آن را صادر می کند. شاخک ها اهمیت فوق العاده ای در زندگی این موجود دارند چه مرکز حس های گرماسنجی، لامسه و بویایی زنبور عسل می باشند.

5 ـ‌ حس وقت شناسی :
هرگاه در بیابانی باشید و ساعت مچی شما از کار کردن بایستد، تعیین دقیق وقت برایتان مشکل خواهد بود. بعد از یک روز وضع بدتر شده و ممکن است مثلاً ساعت 9 صبح را به جای ساعت 10 و یا حتی 5/10 حدس بزنید. زنبور عسل ساعت مچی و یا ساعت دیواری ندارد، معهذا وقت ها را در کمال دقت می شناسد. برای اثبات موضوع در فاصله ی 50 متری یک کندو، میزی گذاشته رویش در ساعت 12 ظهر ظرف کوچکی پر از عسل یا شربت قرار می دهیم. پشت زنبورهایی که برای خوردن عسل یا شربت به آنجا می آیند را به کمک رنگ و قلم موی ظریف علامت سفیدی می گذاریم. ساعت 14 ظرف غذاخوری را بر می داریم. همین کار را مدت 10 روز پشت سر هم بین ساعت 12 تا 14 تکرار می کنیم. زنبورهای علامت گذاری شده به این وضع عادت کرده و از روز پنجم و ششم دیگر همیشه فقط بین ساعت 12 و 14 به آنجا روی می آورند، نه زودتر و نه دیرتر.
روز یازدهم ظرف عسل را از ساعت 8 صبح در همان جا روی میز می گذاریم. آن گاه اگر به رفت و آمد زنبورها دقت کنیم خواهیم دید که همه زنبورهایی که پشت آن ها علامت گذاشته بودیم، مثل همیشه پروازشان را باز سر ساعت 12 به سوی ظرف پر از عسل شروع کرده و سر ساعت 14 به پایان می رسانند بین ساعت 8 تا 12 با وجود این که ظرف پر از عسل روی میز قرار داشت ولی از زنبورهای علامت گذاری شده خبری نیست. این آزمایش نشان می دهد که زنبورها وقت شناسند و از ساعات روز اطلاع داشته و فعالیت هایشان را مطابق با آن برنامه ریزی می کنند.
حال به منظور تحقیق بیشتر برای درک این موضوع که آیا واقعاً زنبورها ساعات مختلف روز را می شناسد یا خیر وضع آزمایش قبلی را اندکی تغییر می دهیم، بدین طریق که به جای یک بار در روز ظرف پر از عسل را سه بار در هر روز، بار اول ساعت 8 صبح در همان نقطه گذاشته و ساعت 9 آن را بر می داریم، بار دوم ساعت 12 تا 13 و بار سوم نیز ساعت 17 تا 18 روی میز قرار داده و 10 روز پشت سر هم این کار را تکرار می کنیم. زنبورهایی که روزهای اول آزمایش سه مرحله ای به این نقطه برای استفاده از عسل آمده و علامت گذاری شده بودند با همین وضع عادت کرده و در سه مرحله از روز، دقیقاً در ساعات ذکر شده در بالا و در هر مرحله چند بار به سمت ظرف غذا پرواز کرده و پس از بهره گیری از عسل به کندوشان بر می گردند. به زبان دیگر در این مدت 10 روزه یاد می گیرند که دقیقاً از چه ساعتی می توانند به سمت ظرف عسل پرواز کنند و این کار را باز هم دقیقاً تا چه ساعتی می توانند ادامه دهند و به علاوه چند بار در روز می شود این کار را تکرار کرد. پس باید معتقد شویم که زنبورها زمان و وقت و ساعات شبانه روز را کاملاً می شناسد و فعالیت های روزانه ی خود را با آن تطابق می دهند.
سوالی که پس از قبول موضوع وقت شناسی زنبورها بلافاصله پیش می آید این است که پس از ساعت شان کجاست؟ به کمک چه وسیله یا عضوی آن ها توانستند ساعت و حتی دقیقه ی استفاده از عسل موجود در ظرف غذاخوری آزمایشی ما را تا این حد دقیق تشخیص داده یا محاسبه کنند؟ تصور می رفت که این عمل به وسیله ی خورشید باشد و زنبورها طرز و محل قرار گرفتن آن را در آسمان مبنا قرار داده و هر روز وقتی که به نقطه معینی رسید آن ها نیز کنار ظرف غذا حاضر می شوند. برای روشن شدن موضوع دست به آزمایش دیگری زده شد. بدین طریق که زنبورهای 2 کندو را سر ساعت 18 در اطراف پاریس مدت 10 روز مثل آزمایش گذشته روی یک میز و به کمک یه ظرف کوچک پر از عسل که در فاصله نزدیک به کندو (حدود 50 متری) قرار داشت تغذیه کردند. روز یازدهم یک کندو را ساعت چهار صبح با هواپیما به نیویورک حمل کردند و این کندو را در محلی شبیه به آن محل در پاریس که قبلاً با دقت آماده شده بود، قرار داده و میز و ظرف غذا را نیز به همان فاصله از کندو گذاشتند. به این امید که ساعت 18 به وقت نیویورک وقتی که خورشید به وضعی شبیه وضع همیشگی آن در پاریس می رسد، زنبورها پرواز به سمت ظرف عسل را آغاز کنند. ولی چنین چیزی به هیچ وجه اتفاق نیفتاد و زنبورها باز هم در ساعت 18 به وقت پاریس یعنی ساعت 13 به وقت نیویورک (تفاوت زمانی بین پاریس و نیویورک 5 ساعت است) پرواز روزانه و عادت شده خود را به سمت ظرف عسل شروع کردند. با این آزمایش معلوم شد که خورشید در این موضوع اثری نداشته و طرز قرار گرفتنش در آسمان به زنبورها برای تشخیص ساعات روز هیچ نوع کمکی نمی کند. پس این ساعت باید در بدن خود زنبور عسل باشد آن هم به صورت یک حس که اثرات مهمی نیز در زندگی وی دارد چون:
الف ـ‌گیاهانی وجود دارند که گل هایشان در ساعات معینی از روز باز بوده و در بقیه از ساعت بسته اند. زنبورها با استفاده از حس زمان شناسی، در ساعاتی که این گل ها بازند به سمت شان پرواز می کنند و در ساعاتی که باز نیستند کاری به کار این گل ها ندارند و در نتیجه انرژی خود را هدر نمی دهند. به طور نمونه می توانیم از گل ناز نام ببریم که در روزها تنها تا ساعت 10 صبح باز بوده و پس از آن گل هایش جمع و بسته می گردند.
ب ـ‌گل های بعضی از گیاهان در ساعات به خصوصی از روز بیشترین مقدار شهد را ترشح می کنند. زنبور با دانستن ساعات مزبور به کمک حس وقت شناسی خود، هنگامی به سمت آن ها پرواز می کند که بتواند بیشترین مقدار شهد را در کوتاه ترین زمان با خود به کندو حمل کند، یعنی؛ تهیه بیشترین محصول یا صرف کمترین انرژی و در کمترین مدت.

6 ـ ‌حس شنوایی :
اگر مقصود از شنوایی دریافت امواج صوتی به وسیله ی عضو به خصوصی از بدن و تبدیل کردنش به صدا باشد، یعنی همان کاری که گوش در بدن انسان و سایر پستانداران انجام می دهد، باید بگوییم که چنین عضوی در زنبور عسل وجود نداشته و وی گوش ندارد. با وجود این هرگاه وی روی جسم سخت و محکمی مثل تخته ایستاده باشد و ما ضربه ای به تخته وارد کنیم، فوراً عکس العمل نشان داده، خود را جمع و یا پرواز می کند ولی این دلیل بر شنیدن صدای ضربه به وسیله زنبور نیست بلکه وی با دست و پاهایش و به دلیل طرز ساختمان و ظرافت فوق العاده آن ها تنها امواج لرزشی را حس کرده، واکنش نشان داده است. به کمک آزمایش های متعدد معلوم شده که زنبورها فقط طول امواج خیلی بلند (صدای کلفت) را دریافت و در مقابل آن ها واکنش نشان می دهند، این موضوع باز هم دلیل برداشتن حس شنوایی و گوش نیست. آن ها قادر نیستند بین صداهای کلفت مختلفی که دریافت می دارند فرق گذاشته و تفاوت هایشان را درک کنند. در صورتی که همین صداها در گوش ما بسیار مختلف بوده و کلی با هم فرق دارند. تازه همین صدای منحصر به فرد را هم زمانی می توانند تشخیص دهند که محل تولید صدا خیلی به شاخک هایشان نزدیک باشد.

7 ـ حس لامسه :
در زنبور عسل اعضایی که وظیفه ی لمس کردن را عهده دارند شاخک ها هستند، روی هر یک از شاخک ها، بین برجستگی ها و فرورفتگی های مربوط به حس بویایی جنگلی از موهای بسیار ریز دیده می شود که کارشان لمس کردن اجسام است. همین موهای لامسه، در اشتراک با حس بویایی باعث آن می شوند که زنبور قادر بر آن گردد تا اجسام را پلاستیکی بو کند. یعنی بتواند فقط با بوییدن، شکل اجسام را تشکیل دهد بدون اینکه جسم را دیده باشد. در بینی ما و سایر پستانداران بین بویی که از یک تکه موم کروی یا مکعب شکل می آید کوچکترین فرقی حس نمی شود. هر دو بوی موم می دهند.
ولی وضع در زنبور عسل به شکل دیگری است. بویی را که وی از یک تکه موم کروی شکل دریافت می دارد با بویی که از یک قطعه موم مکعب شکل دریافت می کند کلی با هم تفاوت دارند. زیاد نزدیک بودن سلول های حس بویایی با موهای لامسه این وضع به خصوص را در زنبور عسل ایجاد می کند که البته خیلی زیاد به کار زنبور عسل می خورد، چه به کمک آن در داخل کندوی تاریک و بی نور، در لابه لای قاب ها و شان ها می تواند محتویات هر یک از سلول های مومی را تشخیص دهد و بفهمد داخل هر یک از سلول ها تخم وجود دارد یا لارو و حتی بزرگی لاروها تا چه حد است تا در صورت لزوم غذای مورد احتیاج همان سن از لاروها را در اختیارشان بگذارد. یعنی غذای لاروهای جوان و مسن تر را اشتباهاً تقسیم نکند چون غذای لاروهای جوان و مسن همان طوری که می دانیم با هم تفاوت هایی دارند.